سفارش تبلیغ
صبا ویژن
بدترین مردم کسانی اند که از بدترین مسأله ها می پرسند تا دانشمندان را به اشتباه اندازند . [پیامبر خدا صلی الله علیه و آله]

القدس لنا

خورشید چون رخت خود از صحرا فرو بست

خلوت   گزید  و  چهره  از عالم   نهان   کرد

مه   در غیابش  نو عروسی    گشت ،  رعنا

در حجله اش ، اتراق ،  یکصد  کاروان   کرد

**********

از سرخ خون پاکبازان فلسطین

در آسمان دریای خون بر پای گردید

خورشید را وقت غروب از شرم و اندوه

دیدم که غلتان  غرق در دریای گردید

*********

از داستان جان گداز موطن قدس

چون سنبل از غم ، قامت جانم خمیده

تا آشیان در سرزمین دوست گیرد

آشفته از زندان تن روحم پریده

*********

امشب غریق موج دریای فغانم

بغض و نفیری سخت دارم در گلو، من

امشب هوای یک جهان فریاد دارم

لیکن ز خجلت قفل کارم در گلو ، من

*********

باران آتش های تیر و موشک ظلم

در سینه ام گویی دوچندان آتش افروخت

با پایداری کودک غلتیده در خون

بی حرف ، درس عشق و ایمان با من آموخت :

**********

در جان نثاری طعم شیرین حیات است

گل را حیات از پر شدن آغاز گردد

معیار ایمان در بلاها رخ نماید

با سوختن در شعله زر ممتاز گردد

**********

یاد آور از آموزگاران رشادت

آنان که بذر عشق را کشتند و رفتند

از صبر و ایمان و شهامت ، ریسمانی

با دوک خون خویشتن رشتند و رفتند

**********

مردان حق جویی که خشم چهرهاشان

لرزنده گرداند وجود عالمی را

در چشم هاشان خون خشم از حلقه بندد

بینند کم همچون نمی جوشان یمی را

*********

گریان و غمگین کودک آواره ای گفت :

جان و جهان در دوری از میهن نیرزد

گر آه سوزانی کشم از خجلت آن

آتش دگر رسم خود آرایی نورزد

*********

در کشتزار خرمی ، در ملک سینه

از دیر بازان آتشی از کینه دارم

با غاصبان سرزمین مادری ، من

جنگ و جهاد و جوششی دیرینه دارم

**********

ای در رگانم خون و عشق و غیرت تو

دربند بندم چشمه ات جوشان و جاری

باید که جان بر کفه ی اخلاص آرم

شاید که بعد از این خزان آید بهاری

**********

ای قدس ، مهد وحی و انوار الهی

ای قبله گاه اولین ، جولانگه جان

ای مهبط ختم رسل در شام معراج

ای افتخار و مهر تو در سینه پنهان

***********

لب باز کن طوفان درد خود فرو ریز

از زخم های کهنه ی خود پرده بردار

آتش فشان گرد و شررهایت روان کن

از رازهای سینه ی خود پرده بردار

***********

آرام دیدم قطره ی یخ بسته ی اشک

آغشته با خون بر رخ زردش درخشید

نجوا کنان در عرصه ی شعر و تخیل

با آشنای درد خود این گونه نالید:

**********

من صفحه ی خونین تاریخم ، برادر

بس دیده ام رزم وستیز و کفر وایمان

در جای جای سرزمینم نقش خونی است

از ضربه های پی هم شمشیر و پیکان

**********

در این کشاکش آن که شد پیروز میدان

بر پایه ی ایمان و غیرت متکی بود

در بحر هستی گوهر قرآن به کف داشت

با کشتی اش سیل خروشان ، کودکی بود

**********

آرامگاه مرغ صلح و عدل بودم

امروز ابر مرگ بر من خیمه بسته

اکنون به بامم جغد شوم جنگ و کشتار

بر مرکبی از ظلم و عدوان بر نشسته

**********

باد تجاوز زوزه ی منحوس خود را

زنجیر کرد و سوی باغ خرمم تاخت

چنگال خود رنگین به خون لاله ها کرد

پرپر نمود و از وطن آواره انداخت

**********

ای زاده ی اسلام اگر خواهان اوجی

با بال ایمان تا ثریا می توان رفت

آزادی و عزت بهایی سخت دارند

نتوان به قصر آرزوها رایگان رفت

***********

در سلک مردان مجاهد گام بردار

بر پیکر ظلم و تجاوز تیشه ها زن

تا شاخ و برگ سبز و خرم روید از تو

در خاک حاصلخیز قرآن ریشه ها زن

***********

سید محمد صدیق قطبی راد ــ تالش

 

 

 




محسن ::: پنج شنبه 85/2/21::: ساعت 7:17 عصر

 
لیست کل یادداشت های این وبلاگ
>> بازدیدهای وبلاگ <<
بازدید امروز: 2


بازدید دیروز: 0


کل بازدید :75516
 
 >>اوقات شرعی <<
 
>> درباره خودم<<
 
 
 
>>لوگوی دوستان<<
 
>>اشتراک در خبرنامه<<